“محمد اقبال نائب زهی” که از دوران کودکی اش به جای چشیدن طعم شیرین کودکی طعم فقر، محرومیت و مظلومیت را چشید. 

کودکی که سهمش از زادگاهش حتی به اندازه داشتن شناسنامه و هویت هم نبود. از دوران طفولیت، درست همان روزهایی که هم سن و سالهایش مشغول بازی با یکدیگر بودند، همبازی اقبال، برادر بزرگش بود و تشتی از گچ و خاک.

دست‌های کودکانه اش اگر چه به مانند روزگارش زبر و خشن شده بود اما هنوز پر از مهر و محبت بود. در میان دوستان و اقوامش به خوشرویی و نیک سیرتی معروف بود. محمد اقبال خوب یاد گرفته بود که غم و اندوهش را، کمبودهایش را، فقرش را، خستگی و تمام دردهایش را پشت لبخندش پنهان کند تا مبادا قلب پدر و مادری که نان آورشان بود را به درد آورد.

اقبال پسری متدین و بدور از حواشی بود. به نماز و فرائض دینی اهمیت بسیاری می‌داد و همیشه در به جا آوردنشان پیشرو و پیش قدم بود.

هشت روز از پاییز دلگرفته سال ۱۴۰۱ می‌گذشت. جمعه بود. اقبال به مانند جمعه های دیگر سجاده اش را برداشت. خواست به سمت مصلی برود که متوجه شد حتی به اندازه کرایه تاکسی برای رساندن خودش به جماعت نماز گذار هم پول ندارد.

گویی پروردگارش هم راضی به رفتنش نبود و دلش برای کودکی اش سوخته بود. برای پدرش،برای مادرش. اما محمد اقبال عهد شکنی نکرد. نوترین لباسش را بر تن کرد. کفش‌های پوسیده اش را به پا کرد و راهی مصلی شد.

نمازش را خواند. با دستان کوچکش سجاده اش را جمع کرد. خواست به خانه برگردد که به جای خانه روانه بهشت شد.

آری، کوردلان قلبش را نشانه رفتند و کودکی که تنها گناهش اقامه نماز در کنار هم کیشانش بود را با گلوله جنگی غرق به خون کردند. اقبال به مهمانی پروردگارش رفت. سبک بال و مظلومانه پر کشید، همچون دیگر کودکان بلوچ که در آن روز نامبارک جانشان را از دست دادند.

امروز اقبال دیگر در بین ما نیست اما یاد و خاطرش تا ابد در ذهن ما زنده خواهد بود و راهش پر رهرو. براستی که چه نیکو گفت شاعر:

شهدا سنگ نشانند که ره گم نشود.

محمد اقبال نایب زهی(شهنوازی)

فرزند: نیاز محمد

سن: ۱۷ سال

محل تولد: زاهدان

محل شهادت: مصلی زاهدان

Be the first to comment

Leave a Reply

Your email address will not be published.


*