می گویند وقتی “لنین” مُرد، سربازِ مراقب جسد به رفیقش گفت: “من نمی خواستم باور کنم.”رفتم جلو، آنجائی که او خوابیده بود و در گوش او فریاد زدم: “ایلیچ ! استثمارگران آمدند!”تکان نخورد و من باور کردم که مرده است.

وقتی یک مرد خوب می خواهد ترکمان کند، چگونه می توان بازش داشت؟
کافیست به او بگویید که «وجودش چرا لازم است»، این نگهش میدارد.
چه چیزی می توانست لنین را نگهدارد؟

آن سرباز فکر می کرد
اگر او بشنود که استثمارگران می آیند
حتی اگر بیمار باشد برمی خواست، شاید با چوب زیر بغل خواهد آمد؛ شاید روی بازوان کسی، اما به هر حال برخواهد خواست و خواهد آمد تا علیه استثمارگران مبارزه کند.

ضعیفان مبارزه نمی کنند، قوی ترها شاید ساعتی و آن ها که باز هم قوی ترند، سال های طولانی مبارزه می کنند. ولی قوی ترین ها به درازای عمر خود مبارزه می کنند و وجود اینان چشم‌پوشی ناپذیر است.

اکنون مادرمان «بلوچستان»، در این روزهایی که فرزندانش را بی‌گناه به دار می آویزند، یا آنها را در حین سوختبری با تیر می‌زنند و زند زنده در آتش می سوزانند و یا به جرم بلوچ بودن بازداشت و شکنجه می کنند، تو را فرا می‌خواند، پس بیندیش که همچون “لنین” که تنها «مرگ» او را از مبارزه بازداشت، آیا تو در مبارزه هستی، یا نسبت به بلوچستان مرده ای.

آیا در زمره ضعیفان هستی یا از جنس قوی ترین ها، که وجودت چشم‌پوشی ناپذیر است؟

ای کوم بلوچ پادا، وتی ملکا برس دادا
هر سکی و سوریا، وتی ماتا بکپ یادا

Be the first to comment

Leave a Reply

Your email address will not be published.


*