روزی که مکی بوی خون می داد؛ روایتی از لحظه شهادت شهید “یاسر شه بخش”

رسانک/ روز جمعه ٨ مهر ماه ١۴٠١ روزی سیاه در تاریخ بلوچستان است که نیروهای تحت فرمان علی خامنه ای در زاهدان، آن را رقم زدند. خبر آمد که نیروهای سرکوبگر رژیم جمهوری اسلامی ایران مردم نمازگزار را در مصلی و اطراف آن به خاک و خون کشیده اند.

من یک ساعت پس از شروع درگیری، خودم را به مصلی رساندم. نیروهای رژیم جمهوری اسلامی با تک تیراندازها و با استفاده از انواع سلاح های سنگین از روی پشت بام ها و زمین و همچنین از آسمان با هلی‌کوپتر، به سمت مردمی شلیک می کردند که با دستانی خالی در برابر گلوله های سربی استقامت می کردند.

هر چند دقیقه یک نفر شهید یا مجروح می شد و بر دستان مردم به داخل مصلی منتقل می شد. عصر هنگام، درگیری ها به سمت خیام کشیده شد و مردم با سنگ و چوب در برابر گلوله های جنگی همچنان در حال مقاومت بودند.

در همین هنگام دو تا اسلحه دست ما رسید که در عمل هیچ کدام کارایی جهت مبارزه و مقابله نداشتند. یک کلت کمری با چهار گلوله که با توجه به بعد مسافت، قابل استفاده نبود و یک تفنگ ساچمه زن که کاربردی نداشت و مردم همچنان با پرتاب سنگ از خود دفاع می‌کردند.

در آن لحظات تلخ زندگی، تنها آروزی بسیاری از ماها که در آنجا بودیم فقط و فقط داشتن یک سلاح جهت مقابله و مبارزه بود. مبارزه تا دیر هنگام به درازا کشید و گروهی از افرادی که از ظهر در درگیری شرکت داشتند، برای استراحت به داخل مسجد رفتند.

حدود ساعت هشت و نیم شب بود
که یک ماشین سمند و یک تویوتا، در حالی که فقط به اندازه بیست سانتی متر شیشه ها را پایین کشیده بودند و با سرعت در خیابان‌های خیام و اطراف آن می راندند، از داخل ماشین مردم را به رگبار بستند و این جنایت چندین بار توسط آنها تکرار شد.

ناگهان از میان جمعیت صدای تکبیر بلند شد. من و چند نفر دیگر، زمانی که به سمت مردم رفتیم، جوانی رعنا با ظاهری آراسته را دیدیم که یک کلاشینکف لوله کوتاه در دست داشت و‌ پیشاپیش جمعیت در حرکت بود و مردم تکبیر گویان پشت سرش می آمدند.

از ظاهرش فهمیدم که این شخص از نظر مالی هیچ کم و کسری ندارد. آن جوان کسی نبود جز یاسر شه بخش.

در ابتدا تصمیم بر این شد که یاسر، جهت مبارزه بر روی سقف مسجد مستقر شود اما انتظامات مسجد با این مورد مخالفت کرد.
جهت ادامه مبارزه به همراه جمعیت، به خیابان خیام رفتیم و حتی فرصت نشد که برای شهید یاسر سنگر درست کنیم. در زمانی کمتر از یک دقیقه، ماشین ها دوباره حمله کردند و به سمت ما آتش گشودند.

در حالی که نیروهای رژیم با تیر رسام به ما شلیک می کردند، شهید یاسر، شیر میدان جنگ ما، با خونسردی تمام بدون اینکه دست و پایش را گم کند، دو ماشین اول را به رگبار بست.

من در فاصله ده متری شهید یاسر بودم و از نزدیک دیدم که پس از زمین‌گیر شدن دو ماشین با تیراندازی شهید یاسر، ماشین سوم او و افرادی که در سمت چپ و راست وی حضور داشتند را به رگبار بست و منجر به شهید شدن یاسر و مجروح شدن دو نفر دیگر گردید.

فکر کنم سه یا چهار گلوله به شهید یاسر اصابت کرد.

اما نکته جالب توجه این است که دشمن تا دندان مسلح، زمانی که با تیراندازی متقابل ما مواجه شدند، دیگر به سمت مسجد هجوم نیاوردند و این بیانگر خواری و زبونی رژیمی است که فقط از یک کلاشینکف ترسیدند.

Be the first to comment

Leave a Reply

Your email address will not be published.


*