غروب غمگین بلوچستان

✍️عبدالخالق چرخ انداز

گلوله ها باریدن گرفت، سینه ها شکافته شدند، زمین خشک ، سیراب از خون تشنه لبانی شد که برای تکه نانی، خطر مرگ را به جان خریده بودند. آنهایی که از شعله های جاده ، جان سالم به در برده بودند ، این‌بار گرفتار شعله های نفرت رژیمی گشته بودند که کمر به نسل کشی آنها بسته بود.

جنازه هایشان کمر رفیقان را خم نموده بود و صحنه هایی از رنج یک ملت را برای جهانیان ترسیم کرده بود. سرزمین بلوچستان در سوگ و عزا فرو رفته بود و جوانان بلوچ را خشمی کم نظیر دربر گرفته بود.

ندای آزادی از سرزمین خورشید (سراوان) به بانگ در آمده بود و کودکان این سرزمین نیز در کنار پدرانشان سر بر عصیان و شورش علیه ضحاک زمانه برآورده بودند و “حسن محمدزهی”ها با تیرکمان های سنگی کودکانه ، علیه این جلادان ، قیام خونین را آغاز کرده بودند و با نثار جانشان درس شهامت و آزادگی را به همگان می آموختند.

بلوچستان یکصدا علیه این ظلم ها بپا خواسته بود ، رژیم سرکوبگر با ترس و اضطراب و در کمال شقاوت و قساوت قتل عامی جدید را به راه انداخته بود و وحشتی که سالها بر این سرزمین سایه انداخته بود اینبار به ظلمت و تاریکی گراییده بود و مردم از ترس جان، دوباره به خانه هایشان پناه برده بودند. رژیم از این پیروزی سرمست و خوشحال بود و ملت زخمی تر از همیشه مترصد فرصتی برای قیام آخر‌.

امروز کمتر از چهار ماه از آن حادثه میگذرد و رد خون آن شهیدان همچنان در قتلگاهشان یادآور غروب دردناک آن‌روز است ولی انگار از این جنایت قرن ها سپری شده است و در گذر زمان اثری از آن در حافظه ها نمانده است.

آن خشم دیروز چنان به سردی گراییده که عصیان گران دیروز ، مداحان و حلقه به گوشان امروز همان جلادان گشته اند و در خدمت به قاتلان برادران و فرزندانشان گوی سبقت را از یکدیگر می‌ربایند و به نیشخند آن جلادان، چنان سرمست و خوشحال‌اند که آنرا مایه مباهات و افتخار برای خود می‌پندارند و در مجالس همچون مدال افتخاری به آن فخر میفروشند.

دیدن این صحنه ها چنان گیج کننده و دردآور است که نمی‌دانم به کشتار دیروزمان گریه کنم یا به حال نزار امروزمان!! مانده ام که غروب غمگین بلوچستان را ریخته شدن خون فرزندانش بنامم یا عزت لگدمال شده مردمانش!!

رنج هر دو بر دل بی‌نهایت سنگینی میکند و تاب تحملشان از توانمان خارج ولی شاید یک تفاوت بزرگ بین این دو است و آن اینکه با کشتار دیروز زخم خورده ای بودیم امیدوار به تغییر در سرنوشتمان ولی امروز برده ای گشته ایم ناامید از تغییر و راضی به اسارت و ذلت و این بسی دردناک تر از آن دیگریست.

Be the first to comment

Leave a Reply

Your email address will not be published.


*