ارسالی

نشسته روی بالَش، زخمه ی دندانِ این گرگان

نِگَر بر حالتِ رقصش، چنین مستانه در میدان
به تنهایی ‌گرفته رونق از میدانِ این گرگان

لبانِ تشنه و آب و اسیرِ دست و پا بسته
چنین سیراب میگردد، لبِ عَطشانِ این گرگان

حجابِ خون، شب افکنده، بر روی خدا نوری
شده نورِ خدا خاموش، با دستانِ این گرگان

نمیگیرد دِگَر آرام، این خاک بلوچستان
که تا گیرد تَقاصِ پور خود، از جانِ این گرگان»

Be the first to comment

Leave a Reply

Your email address will not be published.


*