دکتر حبیب الله ملک
متعاقب تماسی که با برادر گرامی استاد باشنده داشتم قرار شد حال که بحث به بلو چستان شرقی رسیده است، بدنبال صحبت های قبلی جا دارد در باره ی زنده یاد میر غوث بخش بیزنجو یا بابای بلوچستان که حقا باید او را ابر مرد سیاسی تاریخ معاصر بلوچ لقب داد و خاطره ای که از سفر کوتاه خود به ایران بر جای گذاشت مطلبی جهت آگاهی دوستان و هموطنان بلوچ نوشته شود.
در سال ۱۹۷۲میلادی که متعاقب تجزیه ی پاکستان و استقلال بنگلادش و انجام انتخابات آزاد در بلوچستان شرقی اولین حکومت واقعی بلوچ به رهبری حزب ملی بلوچستان در ایالت بلوچستان شکل گرفت که در آن سردار عطااله خان مینگل بعنوان وزیر اعلی، مرحوم گل خان نصیر شاعرنامدار بلوچ بعنوان وزیر آموزش و پرورش، نواب خیربخش مری به عنوان رهبر حزب و مرحوم میر غوث بخش بیزنجو به عنوان استاندار یا رییس جمهور ایالتی انتخاب شده بودند. لازم بذکر است که مرحوم نواب اکبر خان بُگتی رهبر حزب “وطن” به این ائتلاف نپیوست و پس از سرنگونی حکومت ملی “نپ” برهبری حکومت ایالتی جدید بلوچستان شرقی انتخاب گردید. استاد باشنده بهتر میدانند ولی گویا به دعوت مرحوم بیزنجو جهت بهبود روابط با ایران و کمک به وضعیت نا مطلوب مردم بلوچستان ایران از اشرف پهلوی جهت بازدید رسمی از کویته دعوت بعمل می آورد ولی برخلاف انتظار هنگام بازدید گروهی از افراد مخالف ایران بویژه دانشجویان بی. اس. او . و هواداران شان در مسیرحرکت علیه اشرف با دادن شعارهای تند تظاهرات کردند.
این اقدام بلوچها که بر خلاف انتظاربود موجبات خشم شدید شاه ایران را فراهم آورد تا بدانجا که بگفته ی خصوصی یکی از افسران کرد در همانروز پیامی تند از طرف پادشاه ایران به بوتو مخابره میشود مبنی بر اینکه اگر تا ساعت ۱۲ روز بعد به تهران نرود و با پوزش تضمین کافی جهت پیشگیری از چنین حوادثی در آینده ندهد کلیه ی کمک های مالی ایران به پاکستان قطع خواهد شد.
اتفاقا چنین هم شد و هواپیمای بوتو قبل از ساعت ۱۲ ظهر در فرودگاه مهراباد به زمین نشست ولی شاه ایران بر خلاف روابط دوستانه ی قبلی گویا عمدا با اجرای پروتکل رسمی چند دقیقه قبل از فرود هواپیمای بوتو نخست وزیر وقت پاکستان، هواپیمای شاه ایران بسوی نوشهر پرواز نمود ومتعاب آن هویدا بعنوان نخست وزیر بوتو را جهت دیدار با شاه به نوشهر برد.
هر چند که این حادثه در مطبوعات ایران انعکاسی نیافت ولی گفته شد که در مذاکرات بین دو رهبر بوتو ضمن اضهار تاسف و شاید پوزش از آنچه رخ داده بود میگوید که با قاطعیت عدم تکرار چنین حوادثی را علیه ایران در تمام پاکستان به استثنای بلوچستان تضمین مینماید زیرا در این ایالت خود مختار که اخیرا با انتخاباتی آزاد بقدرت رسیده است دولت مرکزی نفوذی ندارد!
اما در نهایت یک راه حل سیاسی وجود دارد: رییس جمهور ایالتی بلوجستان شخصیت سیاسی ورزیده ای است من در چار چوپ پیمان سنتو به انکارا میروم و از اقای بیزنجو میخواهم که بجای من در جهت حل این معضل و بهبود رابطه ی شما با بلوچستان وارد مذاکره شود ( بنظرم احتمالا بین بوتو وبیزنجو رایزنی لازم در اینمورد صورت گرفته باشد.) بهرحال همانروز و یا روز بعد مرحوم بیزنجو وارد تهران شد و بوتو متعاقب آن به انکارا رفت. بنا بر روایات غیررسمی علیرغم صحبت های صریح و اما دوستانه ی مرحوم بیزنجو شخصیت ایشان سخت پادشاه ایران را تحت تاثیر قرار داده بود! تا انجا که من شخصا در ضیافت رسمی از مرحوم شنیدم در جواب گله ی شاه که گفته بودند چرا مردم بلوچ در پاکستان چنین رفتار خصمانه ای نسبت به ایران و خاندان ایشان نشان میدهند گفته بودند در حالیکه مردم بلوچ در پاکستان خود را به ایران و فرهنگ ایران نزدیکتر میدانند و آرزو داشتند که روزی بتوانند تابعیت ایرانی داشته باشند امروز می بینند باوجود ثروت سرشار ایران بلوچهای ایرانی بویژه از نظرآموزشی و سطح زندگی بسیار عقب تر از برادران پاکستانی خویشند!
“بلوچ ایرانی و پاکستانی جسم واحدی است و قطع و درد هر عضوی از این جسم واحد همه ی بدن را آزار خواهد داد.” شاه تا انجا تحت تاثیر سخنان مرحوم قرار میگیرد که می پرسد چه انتظاری از من دارید تا با خوشحالی انجام دهم ؟ و میر صاحب پیشنهاد میکند که اجازه دهید از استان بازدید کنم و متعاقب آن گزارشی جهت اجرا تهیه نمایم. گویا شاه شخصا با آن موافقت میکند. یادم هست که یکی دو روز بعد از رادیوی سراسری کشور اعلام شد که بودجه ی عمرانی استان بلوچستان و سیستان به چهارمین بودجه ی استانی کشور افزایش یافته است که شاید این مطلب هنوز در آرشیو رادیو تلویزیون وجود داشته باشد. به گمانم در روز سوم یا چهارم بازدید مرحوم بیزنجو قرار شد ده نفر از نمایندگان مردم بلوچستان برای دیدار و شرکت در ضیافت شامی که به فتخار مرحوم بیزنجو در کاخ وزارت امور خارجه ترتیب داده شده بود به تهران اعزام شوند. مرحوم دکتر رحمانی و اینجانب هم جزو این ده نفر بودیم. در ضیافت شام گویا حدود پانصد نفر از رجال نظامی و غیر نظامی و شخصیت های مختلف مملکتی دعوت شده بودند. دکتر خلعتبری وزیر امور خارجه ی وقت ماموریت داشت مدعوین را یک بیک به مرحوم بیزنجو معرفی نماید و در کنار او هم مرحوم حاجی کریم بخش سعیدی نماینده ی چابهار بودند تا نمایندگان بلوچ را به ایشان معرفی نمایند.
مرحوم دکتر رحمانی را در مراسم ندیدم ولی معرفی خودم داستان جالبی شد! احتمالا مرحوم سعیدی با دیدن نمایندگان غیر بلوچ بجز بنده مطلب را به ایشان گفته باشد. وقتی که مرحوم سعیدی من را با عنوان دکتر معرفی کرد که از همه جوانتر، سفید پوست تر و غیر بلوچ تر بنظر میرسیدم! با احساس نگرانی سعی کردم در آن جمعیت فشرده هرچه زودتر خود را به میرصاحب برسانم و ثابت کنم که بلوچم و یاداشتی را که در جیب داشتم ودرآن تقاضا شده بود که سالانه تعدادی بورسیه به دیپلمه های ی بلوچ جهت تحصیل در دانشگاه کویته داده شود بدست ایشان برسانم. مدتی طول کشید ولی سرانجام توانستم خودم را به ایشان نشان دهم و با تکان دادن یاداشتم پیام خود را برسانم.
نزدیکتر که شدم خود ایشان متوجه تلاش مکرر من شدند و سعی کردند که فاصله را نزدیکتر کنند و علیرغم تلاش خلعتبری که می خواست مدعوین را به ایشان معرفی کند دست خود را بسویم دراز کردند که با گرمی فشردم و همانطور که انتظار بود به زبان بلوچی پرسیدند که تۆ بلوچی یِه ؟ گفتم بله. پرسیدند بلوچیَ زانێے ؟ گفتم بله میر صاحب بلوچیَ زانان، بعد پرسیدند شه چه خاندانی ایی ؟ گفتم ملک. آخرین سوال شان این بود که : ابی شمیی حالت چطورانت ؟ گفتم: من نوکے وتی پادانا چست کُرتَگ بله نزانان کجا بِهِلانے!
و بعدا یاداشتم را به ایشان دادم که خوشحال شدند و قول اجرا دادند. دو رویداد جالب دیگردر این مراسم رخ داد که قابل ذکر هستند.
- در شروع برنامه اعلام شد، چون میر صاحب مشروب الکلی نمینوشند برای اولین بار در این ضیافت مشروب الکلی سِروْ نمیشود.
- بکی از همکارانم به نام اقای دکتر قاسم زاده که اهل بَم و بعنوان بلوچ دعوت شده بودند در وسط برنامه مرا به کناری کشید و ضمن بوسیدن صورتم از من عذر خواهی کرد و گفت از شما بعنوان یک همکار و سایر مردم شریف بلوچ صادقانه پوزش میطلبم که ما شما را ندانسته به چشم تحقیرنگریسته ایم در حالیکه شما شخصیت هایی چون نهرو دارید که ما در تمام کشور نداریم .
- من آقای عطا شاد را در آن ضیافت ندیدم. احتمالا ایشان با اقای دکتر طوقی وسایر برادران بلوچ برنامه ی دیگری داشتند.
- برنامه ی دوم مرحوم بیزنجو در این سفرکه متاثر از رعایت فرهنگ بلوچی ایشان بود دیدار از مادر مرحوم اسداله علم بود که خود را بلوچ میدانستند. بنظر میرسد که مرحوم بیزنجو خارج از برنامه های رسمی علاوه بر دیداری که به اتفاق عطاشاد با اقای دکتر طوقی داشته است از طریق مرحوم حاج کریم بخش سعیدی نیز با برادران بلوچ مقیم تهران ملاقاتی داشته اند. یک روز بعد از مراجعت به زاهدان بنده برای اولین بار به ساواک احضار شدم و از من پرسیده شد که به عنوان یکی از ده نفر از نماینگان بلوچ و تنها کسیکه با ایشان دو نفره صحبت کرده اید بما بگویید که صحبت های ایشان در این ضیافت چه بود ؟ گفتم اولا جمعیت آنقدرزیاد بود که مراسم معارفه با آنها فرصتی برای ایشان باقی نگذاشت که صحبت کند، بعبارت دیگر فرصتی برای صحبت کردن برای ایشان نگذاشته بودند.
ثانیاً چون احساس کردم که ایشان به بلوچ بودن من شک داشت سعی کردم که به ایشان نزدیک شوم و ثابت کنم که بلوچ هستم ومهمتر از آن یاداشتم را به ایشان برسانم که در آن تقاضا شده بود سالانه به تعدادی دیپلمه ی بلوچ بورس تحصیلی جهت تحصیل در دانشگاه کویته داده شود. سئوال خارج از انتظاری که از من شد این بود که “اقای بیزنجو به نمایندگان بلوچ گفته اند که برای مردم بلوچ بدون فداکاری و جانبازی آزادی بدست نمی اید! ایا شما این مطلب را تایید میکنید؟ با ناراحتی گفتم که هیچ فرد با شرفی چنین دروغ خود ساخته ای را نمی تواند باور کند تا چه رسد آنرا تأیید کند! این یک توهین روشن به یک شخصیت نهرو مانند است. چنین شخصیتی چگونه میتواند در یک ضیافت رسمی خارجی مطلبی در این سطح و غیر سیاسی بزبان بیاورد؟ بعد داستان رفتار دکتر قاسم زاده را برایشان تعریف کردم مضافا گفتم که اقای بیزنجو در طول ضیافت فقط به انگلیسی و بلوچی سخن میگفتند و نماینده ی بلوچی غیر ازمن و آقای سعیدی نماینده ی مجلس در بین حضار نبود که برای شان به بلوچی سخن بگویند و اگر مطلبی هم گفته باشند برای ۸ نفر نمایندگان غیر بلوچ قابل فهم نبوده است. اتفاقا ضمن صحبت با یکی از بلوچهای مقیم تهران اقای عبدالکریم بلوچ که بزبان اردو به ایشان پاسخ میدادند ناراحت شدند و گفتند که چرا اصرار دارید بزور کلمات اردو را در دهان من وارد کنید! این قبیل سئوالات و زمینه سازی ها برای من جای نگرانی داشت و آنرا نشانه ی تغییر سیاست تهران در قبال سفر مرحوم بیزنجو و خوش بینی های اولیه ی آن گذاشتم و نشان میداد که مشاوران نظامی و امنیتی شاه و احتمالا خود علم نظر مثبت اولیه ی ایشان را تغییر داده اند.
در حالیکه مردم بلوچ در ایران منتظر دیدار تاریخی مرحوم بیزنجو از استان بلوچستان و سیستان در فصل تعین شده ی بهار بودند چندی نگذشت که حکومت ایالتی بلوچستان در کویته سرنگون شد و تمام رهبران آن دستگیر و به حبس های طولانی محکوم شدند و هلیکوپترهای جنگی کبری ایران در بلوچستان شرقی برای کشتار مبارزان بلوچ بپرواز در امدند و آرزوی بهبود روابط و نزدیکی با برادران آنسوی مرز برای مدتی نامعلوم بتعویق افتاد. آخرین دیدار با مرحوم بیزنجو حدود یکسال قبل از رحلت ایشان در لندن اتفاق افتاد که برای معالجه آمده بودند. طبق خصلت استثنایی ارزشمندشان قبل از اینکه ما بدیدن شان برویم خود با دوست گرامی دکتر عبدلواحد بیزنجو در منزل بدیدن ما امدند که خوشبختانه زنده یاد سردار حمیداله سردار زهی و تعدادی از برادران بلوچ حضور داشتند.
هرچند که علاقمند بودم برای آگاهی خود و سایر حاضرین روایت سفر به تهران را از قول خودشان بشنوم ولی چون قرار بود در اولین فرصت بدیدن ایشان بروم که متاسفانه پیش نیامد آن جلسه را برای صحبتهای خودشان گذاشتیم که گویا حال شان مناسب نبود و بعد از مدتی کوتاه جهت استراحت بمنزل مراجعت کرده بودند. در این فرصت محدود از ایشان دو پرسش کوتاه نمودم :
1 – ایا تضاد ظاهری شما چند نفر از رهبران ملی بلوچ تاکتیکی است و یا استراتژیک است ؟
خیلی کوتاه جواب دادند : ابّا کاش تاکتیکی بود!
2 – پرسیدم میر صاحب توصیه ی شما برای برادران بلوچتان در بلوچستان غربی چیست؟
مختصر گفتند: برای ما و شما برای رسیدن بسعادت داشتن علاقه و جذبات بتنهایی کافی نیست و باید با دانش کافی همراه باشد. خوشبختانه هرچند بلوچستان شرقی رهبران ملی برجسته ای داشته و دارد که توفیق دیدار با همه ی آنها را داشته و برای شان احترام زیاد قایلم اما بدلیل شخصیت فردی و ویژگی های اخلاقی که متاثر از خانواده و فرهنگ بومی متفاوت آنان است از یکدیگر متمایزند و در نگاه من بین آنان مرحوم غوث بخش بیزنجو و سردار عطااله خان مینگل نظر به فرهنگ سنتی بلوچ از گیرایی و کاریزمای خاصی بر خوردارند و شاید بدان جهت است که خصلت نزدیکی و ارتباط با مردم و احترام متقابل بصورت چشمگیری در آنها قوی است. در سفر به دور دنیای من که در سال ۱۹۷۷ میلادی صورت گرفت در پرواز از کراچی به کلمبو در صندلی کنار دستم مردی میانسال و وزین نشسته بود. پس از مدت کوتاهی پرواز پرسید که اهل کجایم؟ گفتم ایران. پرسید وضع ایران چطوراست؟ گفتم دارم بدور دنیا میروم تا بتوانم بعد از این به چنین سوالی جواب درست بدهم. خوشش آمد. بعد ازش پرسیدم وضع شما چطور است؟ با تبسم گفت که من احتیاج بسفر ندارم و با قاطعیت میگویم که بدترین است! گفتم چرا باید بدترین باشید؟ گفت برای اینکه بی هویت هستیم و فقط بر اساس دین درست شده ایم بدون اینکه حتی دین را بدرستی بشناسیم تا انجا که حتی مسلمانان باقیمانده در هند از ما آدمهای بهتری هستند! کمتر دروغ میگویند، کمتر دزدی می کنند و کمتر به مملکت خود خیانت میکنند! پرسیدم چرا با آگاهی از این مشکلات از امکاناتی که زبان انگلیسی و زیر بنایی که انگلیس در سیستم آموزشی و اداری تان ایجاد کرده است حداقل به اندازه بنگلادش در این چند سال پس از استقلال پیشرفت نکرده اید؟ گفت شاید ژن آنها بهتر از ماست که ما را تحمل نکردند، رفتند تا پیشرفت بیشتری داشته باشند! و بعد اضافه کرد علت اصلی این است که ما بعد از استقلال درست تربیت نشدیم. اکثراً دروغگو، دزد، غیر مسئول و خائن بار آمده ایم ولی با وجود این شخصیت های استثنایی با ژنهای متفاوت داریم که متاسفانه در اقلیت اند ونمیتوانند به رهبری مملکت برسند! گوشهایم تیز شد و با کنجکاوی پرسیدم ایا میتوانید یکی از آنها را نام ببرید؟ً گفت اسمش را شاید نشنیده باشید ولی بهترین آنها میر غوث بخش بیزنجو از ایالت بلوچستان است! ازایشان تشکر کردم و گفتم افرین به قضاوت شما. راستش من بلوچ ایرانی ام و به این مرد بعنوان بهترین رهبر افتخار میکنم. روحش شاد.
حبیب الله ملک
از سفر آقای بیزنجو شاید اسناد خبری زیادی یافت نشود، درکتاب جای پای اسکندر نوشته اسلام کاضمیه در حاشیه کتاب به سفر مرحوم بیزنجو کوتاه پرداخته است، برای اطلاع شما و شناختن تاریخ ورود و نظر دستگاهای رسمی ایران از این سفر، این نوشته کوتاه برای شما در پایین آورده میشود :
“تاریخ این سفر بطوری که پیداست فروردین 1351 شمسی است که هنوز تجزیه پاکستان شرقی و غربی به دودولت مستقل پاکستان و بنگلادش درست نماسیده بود. حالا این خبر را بخوانید که از سه ماه بعد از این جدایی اتفاق افتاد، جریان این است که “بهوتو” رئیس جمهور پاکستان غربی که قسمتی از بلوچستان جزو خاک آن است، چهار روز پیش برای پاره ای مذاکرات یک سفر رسمی به ایران کرد ، عصر روزی که او رفت، فرماندار قسمت پاکستانی بلوچستان با مراسم رسمی برای یک سفر سه روزه وارد ایران شد. و این این خبر، از صفحه هشتم روزنامه سیاسی و نیمه دولتی آیندگان سه شنبه بیست و سوم خرداد 1351.
« حکمران بلوچستان با هم نژدان ایرانی خود آشنا شد. زبان فارسی با لهجه بلوچی در مهمانی وزارت خارجه.»
میرغوث بخش حکمران بلوچستان پاکستان دیشب در ضیافت شام عباسعلی خلعتبری وزیر خارجه با هم نژادان ایرانی خود که با لباس های بلوچی به وزارت خارجه آمده بودند آشنا شد و جالب این که تعدادی از آنان بستگان و آشنایان او بودند که به زبان فارسی و لهجه بلوچی با یکدیگر صحبت می کردند. حکمران بلوچستان در این ضیافت در گفتگوی کوتاهی با «آیندگان» بازدیدش را از ایران یک سفر حسن نیت خواند و گفت، پریزدینت بوتو تلفنی از او خواسته بود هنگام اقامت او به تهران بیاید.فرماندار بلوچستان پاکستان همچنین گفت، بدون تردید همکاری نزدیک بین دو بلوچستان ایران و پاکستان آرزوی اوست، مخصوصا این که اهالی دو استان و هم نژاد هستند.
شخصیت پاکستانی همچنین گفت: روابط خوب بین دو بلوچستان به نفع روابط کلی ایران و پاکستان است و اظهار امیدواری کرد که بتواند در آینده نزدیک از بلوچستان ایران بازدید کند و از نزدیک با مردم سخت کوش آنجا دیداری داشته باشد. عباسعلی خلعتبری وزیر خارجه ایران نیز در گفتگوی کوتاهی با «آیندگان» گفت ، این بازدیدها به گسترش بیش از پیش روابط دو کشور ایران و پاکستان کمک می کند.
خلعتبری گفت به مناسبت بازدید حکمران بلوچستان از ایران این ضیافت را ترتیب داده است تا شخصیت پاکستانی با هم نژدان ایرانی خود از جمله نمایندگان مجلس شورای ملی و نمایندگان انجمن های شهرستان و استان آشنا شوند.»
مصاحبه خبرنگار کیهان با بیزنجو
در صفحه 17 روزنامه کیهان یکشنبه 28 خرداد سال (1351) خبرنگار آن روزنامه مصاحبه مفصلی با میر صاحب غوث بخش بیزنجو کرده و در مقدمه آن نوشته است:
«رئیس یک طایفه که سیاستمداری از آب درآمده همواره به عنوان قهرمان داستان ها فانتزی و ایجاد کننده ترس و بدگمانی ، معرفی می شود.
غازبخش خان بیزنجو رئیس عشایر بلوچ پاکستان هم ، از این قاعده مستثنی نیست. او همیشه، هسته مرکزی افسانه های بسیاری معرفی شده که اصلاً ، دشمنانش برایش ساخته اند.
باین ترتیب بیزنجو به صورت «توماندار» فئودال و شمشیر بدستی جلوه داده شده که در مقام ریاست محکمه های قرون وسطائی ، سرنوشت افراد را تعیین می کند.
از حرمسرای پر ازدحام او ، داستان ها گفته شده و از معاملات پنهانی او با کشورهایی که خواهان تجزیه پاکستان هستند، حکایت ها کرده اند.
تصویر او را در حال بلعیدن یک دوجین جوجه و یک گوسفند بریان ترسیم کرده اند، که گیلاس شراب خویش را خود به گیلاس های عوامل مجهول توطئه گران بین المللی ، می کوبد.
در نتیجه، نخستین برخوردم با بیزنجو، بسی حیرت انگیز بود. رهبر بلوچی که حدود دهسال به جرم فعالیت های سیاسی خود در زندان بسر برده، بیگمان یک خان قرون وسطائی نیست. در زیر قبای خود دشنه ای نیاوخته و در پاسخ سوالم در باره حرمسرا، با خنده ای تحویلم داد و گفت: « من فقط، یک زن دارم و همین یک زن، کافی است تا افسارم را محکم بگیرد.»
ووقتی بعدا با او ، پشت میز شام نشستم، او که بلع کننده حریص یک گاو، معرفی شده بود تنها توانست، چند تکه زبان گوسفند بخورد و به دنبال آن یک چای پرنگی بنوشد.
بیزنجو که فرزند خانواده محترمی از طایفه بُلیده ای است ، یک روستائی تما عیار است. او تاریخ و علوم سیاسی را در دانشگاهای کراچی و علیگره آموخته و با امور سیاسی روز بین المللی ، کاملا دمخور است. »
و بعد بیزنجو از همکاری سابقش با مجیب الرحمان گفت و گو می کند و قطع این همکاری پس از تجزیه بنگلادیش و از تفاهم فعلی خود با ذولفقار علی بهوتو رهبر فعلی پاکستان و کمک هایی که از ایران انتظار دارد برای پیشرفت بلوچستان و کم اهمیت می شمارد نقش تجزیه طلبان بلوچ را.”
(اسلام کاظمیه، جای پای اسکندر، چاپ دوم بهار 1356 جاویدان، ص. 183 تا 185 )
Be the first to comment