ميرمرادزهي : هر كس حق دارد كه سرنوشت خود را شخصاً به دست بگيرد.
هر ملتي حق دارد كه سرنوشت خويش را به دست بگيرد و هر اقدامي را كه براي تحقق هدفها و آمال خود لازم ميداند، به عمل آورد.
هر شهري، هر دهي، هر شهرستاني، هر ايالتي، از كوچكترين واحد گرفته تا بزرگترين واحد، بايد در شكل دادن به هدف هاي عالي اجتماعي و انساني سهيم و شريك باشد بدون شركت آزادانه مردم در امور مملكت، نه مملكت وجود دارد و نه مردم.
در دوران سلطه شوم و ددمنش پهلوي، در عصر تسلط امپرياليسم بر كشور ما، در عصر نظامي شدن و ساواكي شدن كشور ما، در عصر ديكتاتوري يك فرد بر كليه افراد، نه كشور وجود داشت و نه مردم.
يك فرد خود را وصي و قيم و وكيل و كفيل يك جمع سي و شش ميليون نفري ميدانست، واسطه اي شده بود تا منابع حياتي و اساسي و حتي منابع انساني و فرهنگي هنري ما به ثمن بخس در بازارهاي جهان به فروش برسد.
ما در زمان سلطنت پهلوي وجود نداشتيم، خلق ايران وجود خارجي نداشت.
از بازرگان تا خرمشهر، از سرخس و قوچان تا بندرعباس، مردماني با چندين نوع زبان و فرهنگ و رسوم و آداب و سنن و گذشته بايد در بستر تصوري كه شاه از ملت داشت ريخته و دو دستي تقديم سرمايه داري و سرمايه سالاري جهاني ميشدند.
در ميان ده ها و صدها لقب، همه از نوع شيطاني، كه ميتوان به شاه داد، يك لقب نيز بايد گنجانده شود: شاه هويت فروش بود.
هويت كلية خلق هاي ساكن در ايران را كه قرنها به صورت يك تركيب كامل در كنار هم زندگي كرده بودند، براي بوجود آوردن حكومتي متمركز كه سراپا در اختيار امپرياليسم قرار بگيرد، به امپرياليستها فروخت.
شاه سابق و پدرش خيانتي به خلق هاي مختلف ايران كردند كه بايد تا تاريخ، تاريخ است از آن ياد كرد، تا مبادا ما كه در اينجا قانون اساسي كشور را مينويسيم، مرتكب اشتباهي بشويم كه از نوع آن خيانت شاه به شمار آيد و ما را در برابر توده هاي زحمتكش و رنجديدة ايران براي هميشه روسياه كند.
ايران كشوري است كه در آن مردمان مختلف زندگي ميكنند.
برخي اين مردمان را خلق هاي ايران مينامند، برخي ديگر اقوام و برخي ديگر مليتها.
شخصاً كلمة خلق ها را مناسبتر ميدانم، قوم كلمه اي است مربوط به دانش انسانشناسي، قوم آريائي، قوم هند و اروپائي، قوم سامي و غيره.
در واژة مليت، يك قدري مليتگرائي افراطي و ياشايد بقول غريبان، نوعي شووينيسم ميبينم و نوعي جدا كردن يك خلق از خلق ديگر، انكار آنچه دو يا چند خلق مختلف از آن صحبت بكنند، فقط فرِهايشان از نظر ملي است و نه وجوه اشتراكشان از نظر خلقي.
من به كلمه خلق توجه اي عاميانه ندارم، آن را براي ارائة آنچه ميخواهم در اينجا بگويم اساسي و دقيق ميدانم و سعي خواهم كرد به صورت دقيق هم به كار ببريم.
مبارزة خلق هاي ايران سابقه اي بسيار طولاني دارد و حداقل از صد سال سابقة درخشان برخوردار است.
وقتي كه قريب يك قرن پيش ميرزاي شيرازي از سامره فتواي تحريم تنباكو را صادر كرد، شيراز و تهران و تبريز يكپارچه آتش بودند، مردم برانداخته شدن سلطنت قاجار و تسلط امپرياليسم انگليس را با هم ميخواستند.
انگلستان و سلطنت ناصرالدين شاه خواستند رشوه اي به آذربايجان بدهند واعلام كردند كه آذربايجان از انحصار تنباكو مصون خواهد ماند، ولي خلق آذربايجان يك صدا گفتند كه انحصار تنباكو بايد براي هميشه و براي كليه نقاط ايران از بين برود.
و بعدها، وقتي كه در ميدان ارك، اطرافيان ناصرالدين شاه به سربازان آذربايجاني دستور تيراندازي به سوي مردم بي گناه را دادند، سربازان ترك گفتند، ما به روي خلق مسلمان تيراندازي نمي كنيم و بدين وسيله همبستگي عظيم انقلابي بين خلق آذربايجان و خلق تهران و ساير خلقهاي ايران بوجود آمد.
در جنبش مشروطيت هم وقتي كه محمد علي شاه مجلس را به توپ بست و آزاديخواهان بلند پايه اي چون صور اسرافيل و ملك المتكلمين را اعدام كرد، اين خلق آذربايجان بود كه بپا خاست و همبستگي كامل خود را با كلية نيروهاي انقلابي اطراف و اكناف كشور و بويژه تهران نشان داد.
نهضت هائي چون نهضت ميرزاكوچك خان، نهضت خياباني، نهضت كلنل محمدتقي خان پسيان، جملگي براي ايجاد همبستگي انقلابي در ميان كلية اقشار و طبقات و خلقهاي ايران بودند.
بلوچستان و سيستان كه برزگترين لطمات و صدمات را از سلطنت قاجار ديده بودند، مدام چشم به اين قبيل همبستگيهاي انقلابي دوخته بودند.
آنان ميدانستند كه دولت متمركز، يعني ناديده گرفته شدن كلية ايالات مرزي، كلية خلق هاي حلقه زده به دور پايتخت.
هر وقت صدائي از خلق هاي ايران عليه جباريت متمركز بلند ميشد بلوچستان باچشم اميدوار حوادث را ميپائيد.
حتي نهضتهاي دموكراتيك كه براي تحقق خودمختاري در آذربايجان و كردستان بوجود آمدند، از نوع نهضت هاي بهم پيوسته خلقها بودند.
اين در پيوستگي انقلابي است كه خلقها ميتوانند يوغ امپرياليسم و استعمار و ديكتاتورها را براي هميشه بياندازند.
در انقلاب كنوني ايران به رهبري امام خميني نيز اين بهم پيوستگي وجود داشت.
مبارزه در راه حقوق بشر بوسيله روشنفكران در تهران، جنبش پر شور قم در ديماه پنجاه و شش، شورش عظيم مردم تبريز در بيست و نهم بهمن ماه و جنبشهاي سراسري كشور بوسيله كلية خلق هاي ايران در كلية شهرها، توانست طومار سلطنت را در هم نوردد و شاه را از ايران براند.
من در اين مبارزات روحية تجزيه طلبي و جدائي خواهي هرگز نديده ام.
اگر بلوچستان از ايران جدا بشود، به كجا ميخواهد بپيوندد؟ كردستان اگر از ايران جدا بشود، به كجا برود؟ آذربايجان كه مبارزات خلقش در كنار خلقهاي ايران بوده است، اگر بخواهد از ايران جدا شود، با سوابق تاريخي و اجتماعي و انقلابي خود در كنار ساير خلقهاي ايران چه بكند؟ من كلية كوشش هاي خلق هاي تحت ستم مضاعف ايران در راه دموكراسي و خودمختاري اداري و فرهنگي در طول اين چند دهة گذشته را در راه تركيب ميبينم و نه در راه تجزيه.
فكر تجزيه طلبي از جائي ديگر سرچشمه ميگيرد.
اين شاه بود كه تجزيه طلب بود.
اين امپرياليسم بود كه تجزيه طلب بود.
من اين را به دو دليل ميگويم، نخست اينكه كلية حكومتهاي متمركز در طول صد سال گذشته در ايران بر اساس كوبيدن خلق هاي ايران بوجود آمد.
حداقل دربارة شصت سال گذشته همين قدر ميتوان گفت كه رضاخان اول ميرزا كوچك خان و شيخ محمدخياباني و كلنل پسيان را از ميان برداشت و بر روي سرهاي بريده آنان، برج و با روي حكومت متمركز خود را بنيان گذاشت.
حقوق خلقهاي مرزي ايران پايمال عدهاي نژاد پرست در ادارات حكومت متمركز پهلوي شد.
بوروكراسي رضاخاني بر اساس قتل آزادي خواهان اين خلق ها بپاشد.
رضاخان خط بطلان بر مشروطه كشيد و پسرش همين كار را از سال 1325 به بعد، بويژه از سال 1332 به بعد عملي كرد.
انجمن هاي ايالتي مشروطيت بكلي از ميان رفت، زبان، فرهنگ آداب و رسوم و هنرهاي اين خلق ها ممنوع گرديد.
استاندار، شهردار، رئيس شهرباني، رئيس دارائي، رئيس فرهنگ، و در واقع كلية رؤساي ادارات مناطق متعلق به اين خلقها از تهران اعزام شدند.
در كلية اين ايالات يك نوع دو تيرگي بوجود آمد، رؤسا از دربار و از بوروكراسي تهران و حكومت متمركز پهلوي و مرئوسان در قشرهاي پايين جملگي از ميان خود اين خلق ها.
تجزيه طلبي به اين ميگويند كه عدهاي از مركز بيايند و رهبران خلق ها را بكشند و بعد خودشان را جانشين آنان بكنند.
حكومت متمركز هميشه يك حكومت تجزيه طلب است.
آيا بريدن سرخلق ها از بدن آنان تجزيه طلبي و جدائي خواهي نيست؟ ثانياً حكومت متمركز را فقط امپرياليسم بوجود ميآورد، نمونه اش حكومت رضاشاه كه امپرياليسم انگلستان سركار آورد و حكومت متمركز محمدرضاشاه كه امپرياليسم آمريكا خلق كرد، به دليل اينكه امپرياليسم ميتواند با حكومت متمركز انواع زد و بندها را بكند ولي با حكومت غيرمتمركز نميتواند.
پايگاه هاي آمريكا در اين سوي و آن سوي عالم وايران در نتيجة زد و بندها و توطئه هاي امپرياليسم با حكومت هاي متمركز بپا شده اند.
اگر حكومت هاي متمركز نبودند، در فيليپين، اندونزي، كرة جنوبي و آفريقاي جنوبي اين پايگاهها بوجود نمي آمدند، اين غارتگريها صورت نميگرفت.
استعمار حكومت متمركز قوي ميخواهد.
خلقهاي ايران از حكومت متمركز بيزارند.
سيستم شورائي كه مرحوم آيت الله طالقاني مؤكداً آن را گوشزد ميكرد، ميتواند بخشي از مسائل خلقها را حل و فصل كند.
اين در صورتي است كه از ذيل تا صدر، كلية امور كشور به صورت شورائي اداره شود.
شورا ميتواند در تركيب دادن خلق ها به يكديگر بسيار مفيد واقع شود.
منظور از اين تركيب استحالة ملي نيست.
سني بلوچ لازم نيست شيعة فارسي زبان بشود.
چنين امري فاشيستي خواهد بود، مثل دوران آريامهر خواهد بود، دوراني كه در آن قرار بود خلق هاي مختلف ايران از نژاد آريائي بوده باشند و اگر نبودند بايد به زور آريائي ميشدند.
نه دين، نه مذهب، نه زبان، نه فرهنگ و نه شعائر قومي و فرهنگي يك خلق را بايد بر خلق ديگر تحميل كرد.
براي يك خلق، استاندار از يك خلق ديگر و يا به وسيلة حكومت مركزي نميتوان تعيين كرد، چرا كه در اين صورت حكومت مركزي كلية تمايلات متمركز شدن را در خود احياء خواهد كرد و دوباره در آينده وسيله اي در دست ديكتاتوري جور واجور و قدرتهاي جهاني خواهد بود.
سيستم شورائي بايد سيستم انتخابي باشد از پايين به بالا.
و بايد بر كلية ساخت ها و بافت هاي مربوط به انتصاب از بالا خط بطلان بكشد.
آقاي وزير كشور هنگام صحبت از سيستم شورائي از شوراهاي مختلف در كشور به عنوان «جمهوري هاي كوچك» ياد كرده است.
اين گفته درست است ولي چيزهائي كم دارد، و آن در نظر گرفتن مسألة خلق هاي ايران است.
شما ميتوانيد يك سيستم فوق العاده آزاد، باز و راحت و بدون ترديد دموكراتيك در قالب جمهوري اسلامي داشته باشيد و اين موقعي عملي ميتواند باشد كه سيستم شورائي را با سيستم خودمختاري ها در هم بياميزيد و در مركز، يعني در تهران هم كليه تضمين هاي لازم را ايجاد كنيد تا كلية تمايلات مربوط به تمركز و انحصار و سيستم قدر قدرتي مركزي از ميان برود.
براي تحقق اين هدفها لازم است نكات زير در نظر گرفته بشود:
1ـ سيستم شورائي يك دستگاه بسيار دموكراتيك است.
كلية انتصابات بايد ملغي شود و كلية مناصب بايد جنبة انتخابي داشته باشد.
كلية امور كشور بايد به صورت شورائي اداره شود بر اين مسأله نبايد كوچكترين استثنائي قائل شد. هم كارگر كارخانه، هم روستائي و كشاورز و هم سرباز و گروهبان بايد احساس شخصيت و احساس انسانيت و مسئوليت بكنند.
سيستم شورائي يك دستگاه بسيار ساده است.
اين سرمايه سالاري است، اين امپرياليسم است كه روابط انسانها را پيچيده، بوروكراتيك و بقول شهيد بزرگ دكتر علي شريعتي، جن زده جلوه ميدهند.
كليه روابط سالم ساده هستنداگر روابط انسان با خدايش رابطه اي است بسيار ساده چرا بايد روابط انسان با انسانهاي ديگر پيچيده باشد؟ براي در نورديدن طومار روابط جن زده و جن زدگي بايد به سادگي و بداهت در روابط توجه كرد.
اين روابط استثماري و روابط استعماري هستند كه انسانها رابه خود و به ديگران بيگانه ميكنند اگر راههاي مشاوره و مشورت باز باشد اگر انسانها خود را يكي رئيس و ديگري مرئوس ندانند، اگر انسانها با هم رابطة سالم و انساني داشته باشند، به بهترين انسان در ميان خود رأي خواهند داد كه ادارة امور را بر عهده بگيرد، بهترين افراد را براي تمشيت امور كشور انتخاب خواهند كرد، ولي بايد اين سيستم شورائي به طور كامل اجرا شود.
اگر دولت مركزي يا هرگروه ديگري در مورد مسائل شورائي براي خود حق وتو قائل شوند، خودبخود سيستم شورائي را لنگ كرده اند.
اگر بلوچستان يك استاندار انتخاب كند و وزارت كشور بگويد نه سيستم شورائي لنگ مانده است.
اگر آذربايجان شهرداري انتخاب كند و يك مقام بالاتر او را نفي كند، سيستم شورائي مخدوش مانده است.
لنگ كردن يك بخش از كار شورائي، به معناي لنگ گذاشتن بقية بخش ها هم هست.
فاسد كنيد، بقية بخشها را هم به فساد كشاندهايد.
2ـ در مملكتي كه در آن چند خلق مختلف زندگي ميكنند، دستگاه شورائي كامل نخواهد بود مگر آنكه دستگاه و سيستم ديگري كه به همان اندازه سيستم شورائي دموكراتيك است، بر آن افزوده شود.
اگر كلية مردمي كه در ايران زندگي ميكنند، معتقد به تشيع، متكلم به فارسي و از يك مليت بودند، سيستم شورائي ميتوانست كلية مسائل را حل كند.
ما همه ميدانيم كه چنين نيست.
در اين مملكت ميليون ها ترك آذربايجاني زبان زندگي ميكنند، با آداب و رسوم و زبان و فرهنگ خاص خود، كه دوران پهلوي آنها را تحت خفقان نگه داشته بود.
ميليونها كرد در كشور ما هستند، ميليونها عرب، صدها هزار تركمن، و بعد خلق بلوچ است.
ناديده گرفتن هويت تمايلات مذهبي و ملي و گرايش هاي فرهنگي اين خلق ها ناديده گرفتن يكي از دشواري هاي عظيم تاريخ ايران است.
گمان نمي كنم قصد شما اين باشد كه اين ميليونها انسان را كه تقريبا دوسوم كل جمعيت كشور را تشكيل ميدهند، بخواهيد تبديل به مسلمان فارسي زبان معتقد به مذهب تشيع بكنيد.
شما چنين قصدي را نداريد پس چه بايد بكنيد كه فردا دوباره اين مشكل سر از زير خاكستري كه موقتاً بر روي آن كشيده شده در نياورد و كلية رشته هاي شما را پنبه نكند؟
راهش فقط يكي است: خودمختاري خلقها را به رسميت بشناسيد.
كلية تأكيدها را در مورد تماميت ارضي، استقلال كامل كشور، و مخالفت با تجزيه طلبي وجدائي خواهي در قانون اساسي بكنيد ولي در ضمن خودمختاري اين خلق ها را هم به رسميت بشناسيد اين تنها راه حل اين دشواري اين معضل اساسي تاريخ كشور است كه در طول هشت ماه بعد از انقلاب بزرگترين مشكل ما بوده و حالا هم هست و اگر حل نكنيم در آينده هم خواهد بود.
هيچ مانعي ندارد كه آذربايجان هويت خود را، كردستان هويت خود را و ساير خلقها هويت هاي خاص خود را داشته باشند.
اين نكته كه گاهي از طرف بعضي از مقامات دولت شنيده ميشود كه آقا، شيرازي هم به اندازة كرد بو كاني و بلوچ بمپوري تحت خفقان زندگي كرده، درست نيست.
زبان فارسي را كسي از دست شيرازي و تهراني نگرفت، ولي تركي و بلوچي و كردي را از دست خلق هاي تحت ستم گرفتند و به اينان زبان شيرازي را تحميل كردند.
اين ستم است، بريدن زبان اشخاص ستمي است بزرگ، اين را سلطنت پهلوي كرد شما نكنيد.
زبان رسمي حكومت مركزي ميتواند فارسي باشد، ولي زبان رسمي يك كرد،كردي است، يك بلوچ بلوچي است، يك عرب، عربي است، يك آذربايجاني، تركي آذربايجاني است اين زبانها، اين فرهنگها و اين هويتها را به رسميت بشناسيد، براي خود آنان.
به ايالات مرزي ايران ستم روا مداريد، و گرنه به دست خود استقلال و تماميت ارضي كشور را دفن كرده ايد.
به مردم اين ولايات حس گريز از مركز تزريق نكنيد بلكه نسخة خودمختاري را كه تنها تضمين عليه تجزيه طلبي وجدائي خواهي است براي آنان بپيچيد.
خودمختاري و سيستم شورائي ميتوانند دست در دست يكديگر بگذارند و مسألة دموكراسي كشور را حل كنند.
دموكراسي ساده است، خودمختاري و تحقيق حقوق دموكراتيك مسأله اي است ساده تنها با بوروكراتيزه كردن آن ميتوانيد چوب لاي چرخ انقلاب بگذاريد.
اين چوب را كه از لاي چرخ برداريد، انقلاب ادامه پيدا خواهد كرد.
سيستم شورائي بدون سيستم خودمختاري خلق هاي مختلف ايران، اعم از فارس و ترك و بلوچ و كرد و عرب و تركمن، براي ايران، سيستم ناقصي است.
خانه اي نسازيد كه از پاي بست ويران باشد.
3ـ براي تحقق كامل سيستم شورائي و سيستم خودمختاري لازم است تقسيمات جغرافيايي كشور عوض شود.
مردم آستارا آذربايجاني هستند، خواه اين شهر به استان گيلان، به زور چسبانده شده باشد و خواه در چهارچوب آذربايجان بماند.
مهاباد شهري است متعلق به اكثريت كرد و بخشي است از كردستان.
آذربايجان نه شرقي است نه غربي، آذربايجان، آذربايجان است.
اين تقسيمات كاذب دوران پهلوي را براي هميشه از ميان برداريد.
در تفكيك هويت ها و خلق ها و شهرها، سيستم شورائي را به راحتي ميتوان به كار برد.
آمارگيري، رأي گيري محلي و همگاني، رفراندوم هاي مختلف بوسيلة نمايندگان خود خلق ها، به آساني ميتواند بر كلية اين تقسيمات جغرافيايي كاذب پايان دهد.
4ـ حكومت در زمرة مقوله تضمينات است.
اگر بلوچستان نميخواهد از ايران جدا شود، اين يك تضمين تاريخي است، شما هم بايد تضمين كنيد كه بلوچستان را از خود جدا نكنيد.
جدا نكردن به معناي قشون كشي به بلوچستان نيست، بلكه به معناي در نظر گرفتن حقوق متساوي و مشترك بلوچستان با ساير خلق هاي ايران است.
قاجاريه و پهلوي، بلوچستان را از ايران جدا كردند.
شاه سابق حتي اسامي شهرهاي بلوچستان را هم نمي دانست و آيا اين تجزيه طلبي نبود؟ پس مسأله تضمينات متقابل را در نظر بگيريد.
يكي از اين تضمينات مسأله مجلس خلق هاست كه آقاي مهندس مقدم مراغهاي در گذشته بدان اشاره كرده اند.
ايشان اين مجلس را مجلس ايالات ناميده، من آن را مجلس خلق ها ميخوانم.
مجلس شورا به نسبت جمعيت است بايد مجلس ديگري در تهران وجود داشته باشد نه به نسبت جمعيت، بلكه بر اساس تعداد خلق هاي ايران باشد.
ده نفر از نمايندگان خلق فارس، ده نفر از نمايندگان آذربايجان، ده نفر از تركمن صحرا،ده نفر از كردستان و غيره جمع ميشوند در زير يك سقف، و بر سه مسأله اساسي اعتبارات اقتصادي مناطق مختلف كشور، سياست خارجي كشور و مسائل مربوط به ارتش نظارت ميكنند، تا اينكه در اين سه مسأله كلاهي سر هيچكدام از اين خلق ها نرود.
از آنجا كه مجلس شوراي ملي نسبت به جمعيت از هر منطقه اي نماينده ميپذيرد، ممكن است برخي از قوانين و مصوبات آن به ضرر بعضي از خلق ها و مناطق آنان تمام شود.
بايد سيستمي بوجود آورد كه تضميني باشد در مقابل اجحافي كه از اين طريق ممكن است بر مردم يك منطقه تحميل شود.
اين تضمين همان مجلس خلق هاست.
در اين صورت بلوچستان به خرابه زار تاريخ مبدل نخواهد شد، كردستان فقير نخواهد ماند، آذربايجان مركز پايگاه هاي خارجي نخواهد شد.
پس خلاصه ميكنم:
1ـ سيستم شورائي تام و كامل بدون حق وتو از طرف دولت و يا نيروئي ديگر در مسائل براي كل كشور.
2ـ سيستم خود مختاري براي خلق هاي ايران با تأكيد بر روي همبستگي انقلابي كلية خلق هاي ايران و مخالفت كامل با هر نوع حس تجزيه طلبي و جدائي خواهي.
3ـ تشكيل مجلس خلق ها با نمايندگان مساوي از كلية خلق ها بعنوان تضمين در برابر اجحافات احتمالي كه ممكن است از سوي خلقي با جمعيت بيشتر، بر خلقي با جمعيت كمتر تحميل شود.
من اعتقاد كامل دارم كه اسلامي كه من ميشناسم، با هيچكدام از اين سه اصل پيشنهادي مخالفتي ندارد.
نه رهبران مذهبي عالم تشيع، نه رهبران مذهبي عالم تسنن و نه بزرگان اديان ديگر، نميتوانند با اين سه اصل انساني، كه ضامن دموكراسي و بقاي آزادي در ايران خواهد بود، مخالفت كنند.
انقلاب ما، انقلابي بوده است عليه تمركز و ديكتاتوري، عليه استبداد، استعمار و امپرياليسم سه اصلي كه شمردم ادامة انقلاب ما را در همة سطوح تضمين خواهد كرد.
Be the first to comment