بلوچستان؛ سرزمین دانایی‌های خاموش‌شده، روایت خون معلم، تکرار جنایت دانایی‌ستیزی

✍مراد بلوچ

در سرزمینی که شمار پاسگاه‌ها از مدارس اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست و کلاس درس از سلول انفرادی تنگ‌تر، جمهوری اسلامی ایران بارها نشان داده که دانایی را دشمن خود می‌داند و معلم را هدف قرار می‌دهد.

امیر میربلوچزهی فقط یک معلم نبود. او فانوسی کوچک در تاریکی بی‌پایان روستای «بیلری» در منطقه پشتکوه خاش بود. جوانی از نسل فراموش‌شدگان که تخته‌سیاه را میدان نبرد با جهل می‌دانست، نه جبهه‌ای برای جنگ با مردم.

پیش از امیر نیز، «حسنیه کلکلی»، یک معلم زن در ایرانشهر، مادر چهار فرزند، هدف گلوله نیروهای نظامی قرار گرفت. این بار، گلوله‌ای دیگر، چراغی دیگر را خاموش کرد. در این سرزمین، پاداش معلمی، مرگ است؛ مرگی نه از سر جهل مردم، بلکه از ترس حکومت از بیداری.

کدام رژیم با گلوله به مدرسه می‌رود؟ مگر نه آنکه دانایی، ستون فردای ملت‌هاست؟ پس چرا در این کشور، بلوچ بودن، معلم بودن و عاشق مردم بودن، گناهی نابخشودنی‌ست؟ چند بار دیگر باید خون معلم، زیر فرش مصلحت و مماشات جارو شود؟ و چند بار دیگر باید بزرگان و سرداران، این جنایت‌ها را سوءتفاهم بنامند؟

در بلوچستان، جهل را پرورش می‌دهند و دانایی را می‌کشند. معلم را حذف می‌کنند تا نسل‌ها در تاریکی بمانند و کودک را از تحصیل بازمی‌دارند تا سرباز ولایت شود، نه شهروند آینده‌ساز.

امیر، شهید دانایی بود؛ معلمی که باید درس می‌داد، نه اینکه خود به درسی از خون تبدیل شود. مرگ او یک حادثه نبود، بلکه بخشی از سیاستی برای خاموش‌کردن چراغ آموزش و بریدن ریشه آگاهی در بلوچستان است.

اگر امروز در برابر این جنایت سکوت کنیم، فردا نوبت کدام معلم است؟ نوبت کدام کودک؟ نوبت کدام رؤیا؟ خون امیر، فریادی‌ست که باید در کلاس‌ها، در خیابان‌ها و در حافظه جمعی ما طنین بیندازد. زیرا ملتی که معلمانش را از دست می‌دهد، آینده‌اش را نیز دفن می‌کند.

Be the first to comment

Leave a Reply

Your email address will not be published.


*