
✍مراد بلوچ
خاک گونیچ هنوز بوی خون میدهد.
صدای تیر و فریاد، هنوز در گوش کودکی میپیچد که پیش از تولد، در تاریکی رحم مادر جان باخت. یورش نیروهای امنیتی به روستای گونیچ، تنها یک حمله نبود؛ این، بریدن تکهای از روح یک ملت بود.
در این یورش، یک بلوچ جان داد، زنی کودکش را پیش از تولد از دست داد، و یازده زن دیگر با پیکرهایی مجروح و زخمخورده، میان مرگ و زندگی در رفتوآمدند؛ حال دو تن وخیم است.
چه کسی پاسخ این جنایت را خواهد داد؟
چه کسی صدای شکستهشدن استخوان زن بلوچ را شنید، زمانیکه چکمهی سربازان رژیم بر تن لرزانش فرود آمد؟
این واقعه، زخمیست تازه بر پیکر رنجکشیدهی بلوچستان، تکراری تلخ از جمعههای خونین زاهدان و خاش. تجاوز به کرامت زن بلوچ، تکرار همان جنایتیست که بر دختر بیدفاع چابهاری روا شد.
آیا کافی نیست؟ آیا درد ما هنوز به قدر کافی بلند نشده است که جهان بشنود؟
خواص خاموشاند.
آنان که باید فریاد باشند، هنوز در خواب عافیتاند و جیرهخواران حکومتی، با ننگ سکوت، دوام خود را در فراموشی درد مردم میجویند.
اما ما فراموش نمیکنیم:
نه زن بارداری که زیر هراس گلوله، کودکش را از دست داد، نه زنان زخمی که خونشان روی خاک جاری شد، نه مردی که بیهیچ گناهی به خاک افتاد. حمله به زنان بلوچ، تنها خشونتی فیزیکی نیست؛ این، حمله به شأن انسان، به شرف زندگی، به آیندهی یک ملت است.
و ما میپرسیم:
چرا باید مردم بلوچ تاوان شکستهای یک حکومت ناتوان در برابر دشمنان بیرونی را بپردازند؟
چرا خشم رژیمی که از پس اسرائیل برنیامده، بر پیکر زن و مرد بیپناه بلوچ فرو میریزد؟
خون ریخته شد.
درد زبانه کشید.
وجدان تاریخ به لرزه افتاد.
و اگر امروز خاموش بمانیم، فردا نوبت ماست.
بلند شو، ای بلوچستان…
زخمهایت، فریاد حقانیت توست.
و جهان باید بداند:
ما زندهایم، چون هنوز میسوزیم.
Be the first to comment