“گفتا ز که ناليم که از ماست که بر ماست”

رسانک/ پسرکی حیران و دخترکی گریان از شقاوت من و تو ، از لجاجت و جهالت من و تو

من و تویی که نشانه گرفته ایم گلوله هایمان را به سینه های همدیگر، با وجودیکه هم از یک خانه و هم یک خونیم و فرزندانمان، آنهایی که تا دیروز همبازی هم بودند و زیبایی و محبت به همدیگر هدیه میکردند، امروز دشمن خونی هم نموده ایم ، یکی را فرزند قاتل و دیگری را فرزند مقتول ساخته ایم و هر دو را تشنه خون همدیگر ، بی آنکه در آن نقشی و از آن درکی داشته باشند و من و تو سر هیچ و پوچ هم دنیای خویش و هم سرنوشت آیندگانمان را به تباهی کشیده ایم و با جهالت خویش در دام و حیله دشمنی گرفتار شده ایم که نه تنها ما را به اسارت گرفته است بلکه همچون گلادیاتورهای عهد روم در دستانمان سلاحی کشنده داده تا برای تفنن او همدیگر را بکشیم و بدریم و او نظاره گر ما باشد.

وای بر ما ،
وای بر ما که نه حیله دشمن دانیم و نه قدر برادر،
وای بر ما که در مقابل زور دشمن سربه زیر و ترسو گشته ایم و برای برادر خویش جسور و دلیر،
وای بر ما که از ماست که بر ماست.

Be the first to comment

Leave a Reply

Your email address will not be published.


*